فرصتها یا الزامات،کدام مهمتر است؟
اگر ما انسانها بدانیم از چه چیزهایی پشیمان میشویم، برای خیلی چیزهایی که در زندگی داریم ارزش بیشتری قائل میشویم.
در مقاله قبل گفتیم که ۴ پشیمانی اصلی انسانها
| پشیمانیهای اصلی | ندای آن پشیمانی | هدف آن پشیمانی |
| بنیادین | ای کاش فلان کار را کرده بودم | ثبات در زندگی |
| جسارت | ای کاش ریسک کرده بودم | رشد در زندگی |
| اخلاقی | ای کاش با صداقت و مهربانتر بودم | نیکی در زندگی |
| ارتباطی | ای کاش ارتباطی را ساخته یا حفظ کرده بودم | صمیمیت، درک و همدلی |
انواع خودها از نگاه توری هیگنز
هر زمان که در آینه نگاه میکنیم، یک شخص را میبینیم. اما زمانی که کمی دقیقتر نگاه میکنیم، احتمالاً سه شخص را میبینیم. خود واقعی، خود آرمانی و خود بایدی.
این ایدهی اصلی نظریه انگیزش توری هیگنز، روانشناس اجتماعی دانشگاه کلمبیا، است که نخستین بار در سال ۱۹۷۸مطرح کردند.
خود واقعی: خودی که امروز هستیم، با تمام خصلتهایی که داریم.
خود آرمانی: خودی که معتقد هستیم، میتوانیم به آن تبدیل شویم. مجموعهای از امیدها، آرزوها و آرمانهایمان
خود بایدی: خودی که معتقد هستیم، باید باشیم. مجموعهای از تعهدات، مسئولیتها و وظایف ما
هر زمان بین این ۳ خودِ وجود ما تناقض و ناهمخوانی وجود داشته باشد، انگیزهای میشود تا تغییری در خود ایجاد کنیم. زیرا ما به این همخوانی و هماهنگی بین سه خودِ وجودمان، نیاز داریم.
فرض کنید خود واقعی من فرد حسودی است، اما خود آرمانی من شخصیتی قدرتمند است که ارزشهای و اهداف خود را میشناسد و بدون حسادت و رقابت ناسالم، برای دستیابی به آنها تلاش میکند. ناهماهنگی بین این دو خود، انگیزهای میشود تا تلاش کنم تا به انسانی تبدیل شوم که دوستش دارم و میخواهم باشم.
فرض کنید خود بایدی من فردی است که به پدر و مادر خود علاقمند است و اعتقاد دارد تا زمانی که آنها زنده هستند باید در کنارشان بود و از بودن با آنها لذت برد و خاطرات شیرین ساخت. اما خود واقعی من هفتههاست که به آنها بیخبر است و به آنها سر نزده است. پس احساسی قوی در درون من بیدار میشود، همین لحظه به دیدن آنها برو یا حداقل تماسی با آنها بگیر. و در اولین فرصت به دیدن آنها برو.
زمانی که تلاش نمیکنیم تا میان کسی که هستیم و کسی که میتوانیم باشیم یا باید باشیم، هماهنگی ایجاد کنیم، احساسی ناخوشایند در درون ما پیدا میشود. یعنی عامل محرک و انگیزهای برای تغییر!
«توانستنها» و «بایدها»
حال این حرفها را گفتم تا به چی برسم؟
تحقیقات نشان میدهند، پشیمانیهای برآمده از «توانستنها»، سه برابر پشیمانیهای برآمده از «بایدها» است. چرا؟
وقتی بین خود واقعی و خود آرمانی ما ناهماهنگی وجود داشته باشد، ما سردرگم میشویم. ممکن است افسرده شویم، غمگین شویم، حتی گیج شویم و فرصتی را از دست بدهیم. اما زمانی که بین خود واقعی و خود بایدی ما ناهماهنگی وجود داشته باشد، ما سراسیمه میشویم. برای همین احتمال اینکه دست به عمل بزنیم و اقدامی کنیم بسیار زیاد است.
مثالِ سر زدن به پدر و مادرم را یادتان هست؟ وقتی به این موضوع فکر کردم که چند هفته است که از آنها بیخبرم، آرامش و تمرکزم به هم ریخت. میدانستم تا زمانی که با آنها تماس نگیرم و از احوالات آنها باخبر نشوم، آرام نمیگیرم. مبادا برای آنها اتفاقی بیافتد و من بابت این سهلانگاری نتوانم به راحتی خودم را ببخشم! همهی اینها باعث شد که در جهت انجام آن قدمی بردارم و دست به عمل بزنم.
زمانی که موضوع بایدها مطرح میشود،
۱-ما سعی میکنیم دیگر آن رفتار یا اشتباه را تکرار نکنیم. فرض کنید به دوستی در جمع تکهای انداختهاید و او را اذیت کردهاید و باعث ناراحتی او شدهاید پس تلاش میکنید تا مجدداً تکرارش نکنید زیرا هیچ تمایلی به از دست دادن او ندارید، احترام و رفتار شایسته با دوستتان جزء الزامات شماست.
۲- از شخصی که این اشتباه یا کوتاهی را در حقش انجام دادهایم عذرخواهی میکنیم و تا جای ممکن جبرانش میکنیم. مثل همان اشتباهی که نسبت به دوستمان انجام داده بودیم.
۳- از اشتباهمان درس میگیریم. یادم هست که بر سر موضوعی بین من و پدرم کدورتی پیش آمده بود. نه تنها به سرعت برای رفع آن تلاش کردم بلکه اجازه ندادم که این موضوع دوباره باعث ناراحتی و کدورتی بین ما شود. البته این یک حس کاملاً دوطرفه بود و همین موضوع لذت حل مساله و درس گرفتن از آن را برایم بیشتر کرد.
هر چهار نوع پشیمانیهایی که نام بردیم یا از نوع فرصت هستند و یا الزامات. پشیمانیهای بنیادین و جسارتها از نوع فرصتها هستند و پشیمانیهای اخلاقی و ارتباطی از نوع الزامات هستند. حالا متوجه شدیم که چرا خیلی از فرصتها را راحت از دست میدهیم!؟ و چرا قطع روابط یا آسیب زدن به کسی که هیچ اذیتی برای ما نداشته اینقدر اذیت کننده است!؟
آیا خودِ بایدی، مهمتر از خودِ آرمانی است؟
قطعاً نه. برای اینکه انسانی شاد و موفق باشیم و از زندگی نهایت استفاده را بکنیم، باید تعادلی بین خود آرمانی و خود واقعیمان ایجاد کنیم.
زندگی که پر باشد از الزامات، یعنی وظیفه، وظیفه و وظیفه، زندگی ناشادی است. یک زندگی خسته کننده و بدون تفریح. زندگی که اصلاً خوب نیست. زیرا هر کاری که میخواهیم انجام دهیم، باید الزامی پشت آن باشد!
و زندگی که تنها با فرصتها پر شود و الزاماتی نداشته باشد، یک زندگی پوچ است. اینکه برای رسیدن به رویا و خواستهای، خیلی از چیزهای باارزشمان را از دست بدهیم در بلند مدت تاثیرات منفی خود را نشان میدهد.
مانند کسی که بخاطر پیشرفت در کاری یا کسب ثروت یا تمایلات شخصی یا به دست آوردن موقعیتی، خانواده و سلامتی خود را هزینه میکند!
بهترین سوالی که میتوانیم از خودمان بپرسیم این است که با این انتخاب، چه چیزهایی را بدست میآوریم و چه چیزهایی را از دست میدهیم؟ آیا در بلند مدت، چیزی که به دست آوردهام، ارزشش را در دارد؟
«زندگی امروز ما، نتیجهی انتخابهایی است که داشتهایم.»
دیدگاهتان را بنویسید